اینقدر گیر کردم روی مستقیم حرف زدن که جز مستقیم نمی تونم صحبت کنم انگار.

 

دارم یه چیز جدید می بینم. "گیر کردن توی ذهن".

قبلا می نوشتم اونچه رو که تو ذهنم بود. الآن خیلی وقته نمی نویسم "واقعا(به معنی با تمام وجود)".

نوشته هام نه "سفر کردنِ به ذهن"، پرتاب گیرکردگی های ذهنی شدن.

این روزا، یه سطح ضعیفتری از "ارتباطِ خودم با خودم توی نوشته هام"و توی "حرف زدنم با بعضی آدما" پیدا می کنم.

و این خوشاینده! چون راه ارتباطی هست به سمت مهسای گیرکرده پشت گرد و غبار.

 

از طرفی. باید از چرخه ی خودتخریبی خارج شد که بس مهسا به دوریست!


مشخصات

آخرین جستجو ها