دل می دی به کار. وقتی که گروهی باشه، بقیه ای هم هستن اون وسط که باید در نظر بگیری. پس سختیش بیشتر از اینه که فقط خودتو در نظر بگیری. مثلا اگه یکی صادق نباشه، یا کلی تر اینکه هر چی آدما بیشتر به نفس خودشون وصل باشن، سخت تر می شه.

و باید حواست به اصرارهای گول زننده بقیه هم باشه، جهت دهی های اشتباه. در واقع حواست بیشتر به خودت باید باشه. که گول ابعاد نفسانیت رو نخوری و کماکان کار درست انجام بدی. هر کسی از یه وری می کشه. انگار ما ها رو نفس هامون می کشه به این ور و اونور اگه حواسمون نباشه. و این خوبه البته اگه ببینیمشون. چون یه جایی واسه بهتر شدن در اختیارمون می ذاره. یواش یواش آدمای بهتری می شیم.

پس راه مقابلِ دروغ بودن هم حتی اینه که خودت باشی. وما به این نمی خواد فکر کنی که دروغ هست یا نه، راه آسیب ندیدن اینه که خودت باشی.

 

این درس می شه که یاد بگیری تو، کسی رو به سمتی که می خوای نکشی اگر که نمی خواد. این، وقتی خودشو نشون می ده که یه چیزی رو خیلی می خوای. مثلا وقتی یه عشق بی نهایت تو دلت داری. که می دونی هم خوبه، که می دونی هم آسمونیه، ولی به هر حال. وقتی طرف مقابل نمی خواد، تو نباید به زور بکشی اونو. باید خودش بخواد. این خواستن بی نهایتِ تو، مال توه. یا احساس عشق تو، توی دل توست. یا هر چیز، هر احساسی که داری، مال خودته و نه کس دیگه ای.

هر چی هم که طرف مقابل آدم خفنی باشه، دلیل نمی شه که شرایط رو براش سخت کنی. چون که هزارتا اتفاق برای آدم می افته در روز. جا بذاریم واسه بقیه ش اگه دوستای خوبی هستیم واقعا. مگه چیزی که واقعا اجتناب ناپذیر باشه. می شه هم خوبی های ایده آل رو با هم دنبال کرد.


مشخصات

آخرین جستجو ها